- /ضمیر
- ۴ نظر
بعد از دو ماه صبر، ناگهان رفتم تو هرچی سایت مرتبط بود امتیاز دکتر ش. رو با توضیحات مکفی پایین دادم؛ بعدم تو چند ساعت تکلیفِ از اون لحظه به بعدم رو با این صنف پرحاشیه تعیین کردم.
میدونید؟ تفاوت پزشکان با بقیه اینه که پشت پلک اونها نوشته که مثلا هفت سال چه درسی خوندن، و البته با بهیار و نیروی خدمات بیمارستان تو یه آسانسور نرفتن!
ولی اینکه ما چند سال چه درسی خوندیم، و در عرض فقط ۷-۸ سال در چه حوزههایی چکارهها که نبودیم، و همزمان چند نوع فعالیت و مسئولیتهایی رو به عهده داشتیم، جایی از صورتمون ننوشته.
نظر به اینکه ظاهراً در هیچ دورهای از تحصیلشون، کسی توجیهشون نکرده که وظیفهی نهاییشون خدماته، نه کشف ذرهی هیگز، اونم در برج عاج!
خلاصه چند ساعت تحقیق کردم، و چندتا انسان رو از بینشون درنظر گرفتم، که قاعدتاً انسانترین، پیروز این بررسی شد و از شنبه صبح که رفتم پیشش، از جهان هستی راضیترم!
حداقل در این برهه حس میکنم ظرفیت صبر در برابر کمترین عنتربازی بیدلیل و ادای بیاحترامی رو ندارم، و ماجرا رو با یه مشت میخوابونم. هرچقدرم فکر میکنم میبینم با نهایت تأسف، و تأثر که نه، ولی شرم، هیچوقت آدمی نبودم که کسی بهم توهین کنه و برم برای هدایتش دو رکعت نماز گزارم (اینجا مثلا با ذال نیست. عنایت دارید؟).
حالا ارزندگیِ دکتر ش. فقط نازک بودن پشت چشمش نبود، بلکه احتمالا همین امر تو دیدش نقص ایجاد کرده، و ویزیت و تجویزش رو با تداخل دارویی، ترکیبات خطرناک و دز غیر استاندارد مواجه کرده بود.
خلاصه که یادداشتهای یک از گور برگشته رو مشاهده میکنید که در اقدام یکی مونده به آخرش، شماره نظام پزشک منظور رو هم به بخش شکایات مربوطه گزارش داده و بالاخره به آرامش رسیده.
در همین راستا، روزی که بخوام به نوههام وصیت کنم میگم: اینکه مملکت چقدر خراب باشه، بستگی به این داره که شما چقدر و چندجا بذارید هرکس هرطور دلش میخواد باهاتون رفتار کنه.
این راهیه که ننهبزرگتون از ۱۵ سالگی توش قدم گذاشت؛ شما اگر از ۲۰ سالگی هم شروع کنید قبوله. هرچند شاید زود حرفهای نشید، عوضش پنج سال دیرتر چروک میشید.
ولی وقتی شروع کردید، کارهای کوچیک مؤثر کنید، نه شلوغبازیهای بزرگ. آنگاه پیروزی از آنِ شما، یا نسل بعد از شماست...
بدرود مغزهای بادومم!